محل تبلیغات شما



ساعت شش صبح به روال همیشه بیدار میشوی و تپ تپ تپ با دستهای کوچکت میزنی روی شکمم. این اواخر یاد گرفته ای خیلی منقطع ما-ما هم میگویی و من وسط خوابِ هفت پادشاه دلم غنج میرود و پشت به ورِ منطقی دلم که میگوید عادت به بازی توی تخت نکند! بغلت میکنم میکشمت روی دلم و میبوسمت و تو راضی از موفقیت در بیدار کردن من ، مثل همیشه ی زیبایت می خندی.  

آخ که داری میکشی ام شازده کوچولو. این همه دلبری ؟ آن همه برای منی که بین گیر و دار زندگی داشت دلم یادم میرفت؟ خدا را شکر آمدی تا در روز چند ثانیه هم که شده دستم را بگیری و بکشی ام بیرون از این روزمره ی کسل. 

کنارم آرام خوابیده ای و چه حظی میبرم که آغوش من دلخواهت هست و حضورم را به هر کسی حتی بابای عزیزتر از جانش هم ترجیح میدهی این را نشنوند که باز حسودی اش گل نکند. 

میبوسمت پیامبر عشق من. میبوسمت . همینطور آرام که کنارم خوابیده ای . 


باید شاد بودن را تمرین کنم حتی شده به زور باید مهربان بودن را تمرین کنم حتی شده به زور باید مثبت بودن را تمرین کنم حتی شده به زور زنگار این روزهای استرس زای سیاه کم کم غیر قابل زدودن خواهد شد به خاطر ادامه ی زندگی باید سرزنده شد، سرزنده ماند . باید تازه ماند. باید تازه شد. پ ن: بچه که بودم همه چیز ساده بود . خیلی معمولی . اوضاع مالی خوبی هم نداشتیم ولی من نمیترسیدم . و کم کم همه چیز عوض شد . حالا تقریبا همه چیز خوبه ولی من میترسم.
میخواهی بیایی بیا و من را ببر با خودت و این همه خشم را با خودت ببر جایی زیر هزاران تن آوار زیر هزاران تن فراموشی زیر هزاران تن سکوت زیر هزار تن مرگ بیا و مرا ببر به جایی که نه کسی هست و نه صدایی ، نه فکری هست و نه اوایی . بیا مرا با خود ببر اینجا چه دارد برای من جز خشم هرروزه درهم شکستن هرروزه چرا از مرگ این همه میگریزم حال انکه تنها داروی نجات است. بیا بیا اگر کسی نخواست فقط مرا با خودت ببر!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شالگردن تاریخ من خیلی خستم...